روزي دختر كوچولويي به ويترين مغازه اي خيره شده بود .. مردي از اون مي پرسه به چي خيره شدي؟ .. دختر كوچولو عروسكي رو نشون مي ده ..مرد اون عروسك رو براي دختر كوچولو مي خره ... دختر كوچولو ميگه ببخشيد اقا شما خداييد؟؟!! ... مرد ميگه نه من بندهِ خداهستم ... دختر كوچولو ميگه گفتم بايد يك رابطه اي با خدا داشته باشيد ...
اخرین کلمات
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه...
آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد...
آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی...
آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام!
آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره...
آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم...
آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم...
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک کامپیوتری : هارددیسک پاک شده است...
آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری...
آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟
|